می گویند شخصی در حال انتقال یک فرماندهِ اسیر به پشت جبهه بود. ناگهان خمپارهای فرود آمد و یک دست اسیر قطع شد. بیسیم زدند که چرا نمیآیید؟ طرف گزارش ماجرا را داد. اسیر را پانسمان کرد و به راه افتادند. این بار گلولهی توپی فرود آمد و یک پا و دست دیگر اسیر قطع شد. وقتی دیدند دیر شده دوباره بیسیم زدند که باز چی شده؟ و طرف جریان را گفت و وسیلهای یافت و اسیر آش و لاش را به عقب منتقل میکرد که ناگهان سر و کلهی هواپیماهای دشمن پیدا شد و بمبهایشان را رها کردند. طرف به مقر بیسیم زد و گفت انگار این اسیر ذره ذره دارد فرار میکند!
شده حکایت امیر عباس. ابتدا دست به تعدیل وبلاگهای متعددش زد، بعد از پارسی بلاگ هجرت کرد و دو وبلاگ جدید در بلاگ اسکای به راه انداخت و در حرکت جدید نامحرمانه را به پرشینبلاگ منتقل کرده است. دلیل حرکت آخر نوازش دکتر بوترابی (مدیر محترم پرشینبلاگ) و لینک این وبلاگ بود و به نوعی میتوان گفت نمکگیر شدم! بد نیست بگویم که در طول این سالها، نامحرمانه نخستین وبلاگم در پرشینبلاگ نیست ... و بقیهاش بماند!
به هر حال رسماً یک جورهایی پرشینبلاگی هم شدم، ولی در دو چیز شک نکنید. یکی اینکه بر عزمم مبنی بر بستن تمام وبلاگها استوارم و به مرور این دو وبلاگ هم به چیز خواهد پیوست. دوم اینکه به لحاظ سیاسی با دکتر همسو نیستم و آبمان در یک جوی نمیرود (هر چند بنا به تقریر اینجانب، لزومی ندارد که همهی آبها به یک جوی برود!) و اگر بین بنده و ایشان بحثی دربگیرد، چنان چیز خواهم نمود، که از تحویل گرفتنم پشیمان شوند!
نکتهی دیگر اینکه به رسم فوتبالیستها اگر به تیم سابقم گلی بزنم خوشحالیام را نشان نخواهم داد. خیلی حرف دارم. اینکه چرا این همه وبلاگبازی(!) کردم؟ چرا معتقدم لزومی ندارد وبلاگ «دات کام» شود؟ چرا به خیلی از ابزارهایی که برخی اطواریها از ملزومات وبلاگنویسی میدانند اعتقادی ندارم؟ چرا گاهی (اغلب اوقات) امیر عباس را غیر قابل پیشبینی تشخیص دادید؟ چرا خیلی دوست ندارم در وبلاگها نظر بدهم؟ چرا دلم برای بعضیها که گمان میکنند خیلی چیز هستند – ولی نیستند - میسوزد؟ چرا آنها که خواستند مرا عصبانی کنند نتوانستند؟ چرا میفهمم که تزلزل و لجاجت و اشتباهاتشان از کجا چیز میشود؟ چرا و چرا و چرا؟ شاید زمانی به همهی اینها پرداختم.
با هیچکس قهر نیستم، از هیچ شخصی دلخور نیستم و همه را حلال کردهام؛ حتی آنها که میآیند و نظر میدهند و نظرشان را حذف میکنم. رویهام در وبلاگنویسی را به دلخوری ربط ندهید. تمام حرف و حدیثها و غیبتها و تهمتها و قیاس به نفسها و قضاوتهای نابهجا را (که از خیلیهاشان باخبرم) بخشیدهام. بروید خوش باشید و لله عاقبة الامور.
حالا بسمالله بگویید و کلیک کنید: http://namahramane.persianblog.ir
|
فیلم سینمایی «مرگ یک رئیس جمهور» (Death of a president) از شبکه یک سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد. از ساخت این فیلم نه هول بشوید و نه خوشحال! برخی با ساده انگاری و فقط به این دلیل که چند صحنهی مستند در آن به نمایش درآمده بود، از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدند. خبرگزاری مهر (سازمان تبلیغات) و خبرگزای رجا (اصولگرا) از این فیلم، به عنوان یک فیلم مستند داستانی یاد و استقبال کرده بودند. در این زمینه گفتنی زیاد است، اما برای طولانی نشدن یادداشت، فقط به چند نکته اشاره میشود.
نخست اینکه اطلاق عنوان «مستند داستانی» یا «مستند سینمایی» به کلی اشتباه است. این فیلم «سینمایی» است و از تصاویر مستند برای ساخت یک فیلم سینمایی با داستان و محتوای کاملاً غیرمستند بهره برداری شده است.
کارگردان انگلیسی فیلم به سفارش امریکا با نمایش دادن چند تصویر مستند، افکار مورد نظر پنتاگون را القا کرده است. شکی نیست که تصاویر تجمع و شورشهای خیابانی بر ضد دولت امریکا (که همواره در ایالات متحده و اقصی نقاط جهان مشاهده میشود) به کرّات از رسانهها پخش شده است. اما در این فیلم تظاهرات و اعتراضات خیابانی با لعاب مورد نظر دولت امریکا آغشته میشود. دقت کنید که بوش در این فیلم از اعتراضات عصبانی و ناراحت نیست و حتی در سخنرانی به بذلهگویی میپردازد و پس از ایراد سخن، علیرغم نامساعد بودن شرایط امنیتی، به دیدار مخالفانش میرود و مهربانانه با آنان سخن میگوید! حتی بازیگری که نقش یکی از مخالفین را بازی میکند، در این فیلم میگوید:«همیشه این طور است؛ ابتدا اجازه میدهند تظاهرات کنیم و بعد بوش آن را زیر پا له میکند!»
یا ببینید که در فیلم چگونه خشونت و کنترل پلیس ایالت متحده موجه جلوه داده شده است! درست است که زن مسلمان به نبودن آزادی و رفتار توام با زور پلیس اعتراض میکند (چیزی که همواره دولت امریکا به خاطرش تحت فشار رسانهها و افکار عمومی است)، اما بینندهی فیلم، با توجه به عظمت حادثهی تروریستی، ناخودآگاه حرکت پلیس را تأیید میکند و در جریان فیلم دوست دارد سریعتر رفتار پلیس نتیجه دهد و تروریست(؟) شناسایی و دستگیر شود.
همچنین جاسوسی پلیس امریکا از زندگی خصوصی مردم که توسط انبوه دوربینها و ادوات شنود مخابراتی و محیطی صورت میپذیرد و همواره مورد انتقاد گسترده قرار گرفته، در این فیلم به خوبی توجیه میشود.
یا میدانیم که دولت امریکا همواره سعی دارد مسلمانان را عامل خشونت و ترور نشان دهد. در این فیلم یک مدیر امنیتی که نقش یک مدیر امنیتی را بازی میکند(!) میگوید:«وقتی میخواستیم مظنونین را شناسایی کنیم، به خاطر نژادپرستی نبود، اما تأیید میکنید(؟) که کاملاً طبیعی است(؟) ابتدا به سراغ اسامی مسلمانان برویم!» و اینگونه این دروغ را با ظرافت القا میکند که مسلمانان در حوادث تروریستی سابقهای طولانی دارند!
همچنین دیگر مشخص است که طالبان و القاعده ساختهی دولت ایالات متحده است و گروه القاعده بخشی از تشکیلات مخفی ارتش امریکاست و بنلادن نیز یک سرباز کهنهی امنیتی – عملیاتی ارتش امریکاست. اما در این فیلم نهایتاً القاعده به عنوان عامل ترور معرفی میشود و فراموش نکنید که با امپریالیسم خبری در غرب، بیش از 70 درصد مردم، القاعده را نماد اسلام میدانند! و البته در این فیلم نیز القاعده – یعنی بخشی مخفی از ارتش امریکا – دشمن امریکا معرفی میگردد!
نکته دیگر اینکه این فیلم به محبوبیت از دست رفته جورج بوش کمک شایانی میکند و آیا فکر کردهاید که چرا جورج.دابلیو.بوش شخصاً و با کمال میل در این فیلم بازی میکند و گروهی از مقامات مهم امنیتی و پلیس امریکا در ردیف بازیگران فیلم قرار گرفتهاند؟ آنچه دولت امریکا با سفارش ساخت این فیلم دنبال میکند بیش از اینهاست و از حوصلهی مخاطبان وبلاگ خارج است.
واقعاً آیا ساخت این فیلم خوشحالی دارد و آیا پخش آن از شبکه یک سیمای جمهوری اسلامی ایران و تعریف و تمجید از آن صحیح است؟ قضاوت با شما!
همین روزها بار سفر خواهم بست
و به جایی خواهم کوچید
که در آنجا هیچ دوشیزه ای
زیباتر از خاطره های من نیست
اگر خبر مرا روزی
از نسیم صبا شنیدی
که با قلمی در دست
و کاغذهایی پراکنده در اطراف
خفته ام
لحظه های بی شماری را به یاد بیاور
که آرزوی مرگ مرا کرده بودی
آن گاه صبا
از جاودانگی من با تو سخن ها خواهد گفت
عزیزم!
خداحافظ همین حالا
همین حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگین
به یاد اون همه تردید
به یاد آسمونی که منو از چشم تو میدید
اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده ست
نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده ست
خداحافظ باسه اینکه نبندی دل به رؤیاها
بدونی بی تو و با تو همینه رسم این دنیا
خداحافظ
خداحافظ همین حالا
خداحافظ
چه کلمهی خوش آهنگی!