محرمانه

هزارتوی خاطرات

محرمانه

هزارتوی خاطرات

علی فلاحیان پس از شکست در انتخابات

پیش‏درآمد: شما در این وبلاگ به خاطراتی برمی‏خورید که اگر بخواهید در مورد هر یک جداگانه قضاوت کنید به اشتباه خواهید افتاد. پس عجله نکنید و یادداشت‏ها را پی‏بگیرید. آن قدر بدانید که به عنوان یک داستان نویس، همیشه از قرار گرفتن در موقعیت‏های جالب - و بعضاً حتی خطرناک – استقبال کرده‏ام. اگر هم سؤالی داشتید از خودم بپرسید و گمانه‏زنی نکنید که به اشتباه می‏افتید.

 

اشاره: هشتمین انتخابات ریاست جمهوری، روز جمعه ۱۸ خرداد ۱۳۸۰ برگزار شد. در این دور آقایان: سیدمحمدخاتمی‌، احمد توکلی‌، علی شمخانی‌، عبدالله جاسبی‌، حسن غفوری فرد، منصور رضوی‌، شهاب الدین صدر، علی فلاحیان و مصطفی هاشمی طبا نامزد بودند. در اولین ساعات روز شنبه، بنا بر اطلاعیههای وزارت کشور، دیگر مشخص بود که سید محمد خاتمی از رقبای خود پیش است. در این یادداشت حال و هوای ستاد انتخاباتی علی فلاحیان، در روز شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۰، از نظرتان خواهد گذشت.

 

 علی فلاحیان - وزیر اسبق اطلاعات

ساعت ۱۲ ظهر حاج آقا فلاحیان (وزیر اطلاعات دولت هاشمی رفسنجانی) با لبخند و با غمی مرموز نهفته در چهره و صدایی پر از حزن به ستاد انتخاباتی‏اش وارد می‏شود. در کل متفکر است و با چشمانی پرسشگر اعضای ستاد را می‏نگرد. فرزند هفت - هشت ساله‏اش امیر حسین، با دستی در گچ به همراه اوست. امیر حسین نیز متفکر و کپی مینیمم پدر است. نخستین جمله‏ای که وزیر اسبق اطلاعات می‏گوید چنین است:«پس نظرسنجی‏ها درست بوده، ما گفتیم الکی است!» و بعد با همان لبخند و همان حزن می‏گوید:«رأی حزب اللهی ها رفت به طرف آقای توکلی؟!» آن گاه در یکی از اتاق‏های بزرگ ستاد روی زمین می‏نشیند و اعضای ستاد به صورت هیئتی دورش حلقه می‏زنند.

صادقی (وکیل پایه یک و مسئول امور حقوقی ستاد) از تخلف‏هایی که ثبت کرده و از پی‏گیری‏هایش خبر می‏دهد. فلاحیان نگاهی با محبت به او می‏اندازد و محترمانه می‏گوید:«آنهایی که شکست می‏خورند می‏گویند تقلب کرده‏اند!» این جمله‏ی کوتاه و قصارگونه پیام زیبایی دارد. فلاحیان اگر چه از شکست ناراحت و مغموم است، ولی خردمندانه آن را پذیرفته و آرام و با وقار با اعضای ستادش سخن می‏گوید. اما اغلب حاضرین این پیام را نمی‏فهمند و یا خود را به نفهمی می‏زنند. حاج آقا صحیفه که در ستاد رفت و آمدی داشته، تصنعی ابراز ناراحتی می‏کند. قمی‏ها حاج آقا صحیفه را می‏شناسند. با لباس روحانیت و چپیه در نماز جمعه و مراسم گوناگون حاضر است و یک جورهایی «حاج بخشی ِ» قم است!

حاج آقا فلاحیان می‏گوید:«گاهی پیروزی در شکست است، فکر نکنید همیشه پیروزی در پیروزی است!» بعد برای اینکه جلو آه و ناله‏ی اطرافیان را بگیرد و وقتی مسئول ستادش (امینی) را در میان جمع نمی‏بیند، به طنز می‏گوید:«... رئیس ستاد فرار کرده؟!» امینی از راه می‏رسد. می‏گوید:«ما را راه نمی‏دهند به وزارت کشور. قبل از آن گفتیم که یک نماینده باشد گفتند نه!» حاج آقا فلاحیان بدون جدیت همیشگی و به نرمی می‏گوید:«با ستادهای دیگر تماس بگیر ببین آنها چه وضعیتی دارند.» و امینی تأملی می‏کند، شاید می‏اندیشد چرا به فکر خودم نرسیده بود! و با موبایل شماره می‏گیرد. صحیفه دوباره شلوغ می‏کند. حاج آقا فلاحیان می‏گوید:«شما حالا فعلاً آرام باشید یک مقداری، ما هدفمان پیروزی حتمی نبود.»

صادقی (مسئول امور حقوقی ستاد) دوباره معرکه می‏گیرد:«امشب مردها باید روسری سر کنند و زن‏ها لخت بیرون بیایند! ما باید برویم توی سوراخ موش! تحمل نداریم. امشب ستاد خرج ما را بدهد همین جا بخوابیم!» آنها که روانشناسی می‏دانند می‏فهمند که جملات این وکیل پایه یک چه مفهومی دارد!

حاج آقا فلاحیان دوباره به جمع روحیه می‏دهد:«شکست برای من غیر قابل پیش‏بینی نبود و بعضی‏ها هم می‏گفتند که شما رأی نمی‏آوری. فضاسازی سیاسی روی خاتمی بود و تبلیغات منفی علیه ما و بزرگ کردن اتفاقاتی که بعد از ما در وزارت اطلاعات رخ داده بود و نسبت دادنش به ما و به خصوص هجم عظیم این تبلیغات در شهرستان‏ها را انجام دادند. با توجه به این جوسازی‏ها این روند نتایج خیلی طبیعی است. تلاش ما روی تیزر تبلیغاتی‏مان بود که آن را هم از تلویزیون پخش نکردند! از همه تشکر می‏کنم که با نبود امکانات و با دست خالی در این ستاد تلاش کردند. ناامید نباشید، در ناامیدی بسی امید است. همیشه شرایط به همین شکل نمی‏ماند. ان شاء الله آینده در دست حزب اللهی‏ها خواهد بود. اگر ما تلاش کنیم این اتفاق حتماً خواهد افتاد! ما با دست خالی و باناباوری شروع کردیم و این احتمال را هم می‏دادیم که به خاطر جوّ انصراف بدهیم. پس تا همین جا هم که آمده‏ایم پیروزی است. خیلی از مسائل را شرایط خاص سیاسی رقم می‏زند! این القا را هم درست کرده بودند که چون فلانی رأی نمی‏آورد به توکلی یا شمخانی رأی بدهیم. حتی آقای محمدخان گفت که من به توکلی رأی دادم، چون شما رأی نمی‏آورید! ستادهای دوستان (توکلی و شمخانی) خیلی تبلیغ کرده بودند که فلاحیان بیاید انصراف بدهد و به نفع ما کنار برود ...».

من که نزدیک حاج آقا فلاحیان نشسته بودم به او گفتم:«کاش توصیه‏ی مرا قبول می‏کردید و وقتی تیزر را پخش نکردند انصراف می‏دادید.» صحیفه به نشانه‏ی اعتراض به من دوباره شلوغ می‏کند (شاید کسی برداشت چاپلوسی کند). فلاحیان نگاه جالبی به صحیفه می‏کند که منجر به سکوتش می‏شود. بعد با مهربانی می‏گوید:«اگر انصراف می‏دادیم با شعارهای قبلی‏مان نمی‏خواند که گفته بودیم تا آخر می‏مانیم!» گفتم:«ولی با توجه به اینکه حق قانونی‏تان را زیرپاگذاشته بودند و تیزر را پخش نکردند، شما با صدور یک بیانیه و به نشانه‏ی اعتراض به وزارت کشور انصراف می‏دادید و آن وقت یک پیروزی سیاسی کوچک به جای این شکست برایتان ثبت می‏شد.» حاج آقا فلاحیان چند ثانیه‏ای به من نگاه می‏کند و چیزی نمی‏گوید. نمی‏دانم منطق کلام باعث سکوت شده یا قصد دارد به این گونه بحث‏ها وارد نشود. اگر جمله‏ی دیگری می‏گفت، قطعاً به او می‏گفتم:«زمانی که این پیشنهاد را دادم دلیلش این بود که به پیش‏بینی این شکست رسیده بودم و شما هم اگر نپذیرفتید چون چنین شکستی را متصور نبودید.» که با سکوت ایشان این بحث خاتمه می‏یابد.

خوب است در اینجا این نکته را ذکر ‏کنم که در فاصله‏ی چند روز به انتخابات، وقتی برآورد خود و پیش بینی نتیجه‏ی انتخابات و پیروزی قطعی سید محمد خاتمی را در ستاد مطرح می‏کردم، با اعتراض دیگران روبه‏رو می‏شدم و اینکه نباید این حرف‏ها را مطرح کنم!

به هر تقدیر، یکی دو ساعت پس از این نشست صمیمی، ستاد انتخاباتی علی فلاحیان را برای همیشه ترک می‏کنم.

پ.ن: یک ناشناس که خود را آشنا معرفی کرده به من گفته «نمک نشناس»، هر چند من به یاد نمی آورم که نمک حاج آقا فلاحیان را خورده باشم! جالب اینکه به خاطر درج این یادداشت فحش و ناسزاست که از ضد انقلاب به طرفم می‌آید و با اجازه شما هیچ کدام را تایید نمی‌کنم. بالأخره این یادداشت علیه حاج آقا فلاحیان است یا به نفع او؟ شما چه فکر می‌کنید؟

سال تحویل در راه بودم

پشت سرت را که نگاه می‏کنی پر است از اشتباهات و گناهانی که مرتکب شده‏ای. دلت می‏خواهد همه چیز از نو آغاز شود. دلت می‏‏خواهد کارنامه‏ات سفید و درخشان باشد. دلت می‏خواهد لوح دلت پاک باشد، سفیدِ سفید! دلت می‏خواهد یک پاک‏کن اعلا باشد تا همه‏ی سیاهی‏ها را از قلبت پاک کنی. سال تحویل به همین چیزها فکر می‏کردم و به اینکه فقط یک نفر هست که می‏تواند همه‏ی سیاهی‏ها را پاک کند. و فکر می‏کردم سالی دیگر گذشت و آدم نشدم. سؤالم از خودم این بود: آخر پس کی؟ تمام شد رفت پی کارش! مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر ... . وقتی سال تحویل شد در راه بودم. ترافیک باعث شده بود به زیارتگاه مورد نظرم نرسم، چند ده متری راه باقی بود. داخل خودرو بودم که سال تحویل شد. بستگان هم پشت سرم. رادیو که موسیقی شادمانه را پخش می کرد همچنان به کوله بار گناهان و خطاها می‏اندیشیدم و اینکه به یک پاک‏کن اعلا نیاز دارم و اینکه فقط یک نفر است که می‏تواند کمکم کند. زیر لب زمزمه کزدم: یا مقلّب القلوب و الابصار، یا مدبّر الیل و النّهار، یا محوّل الحول و الاحوال، حوّل حالنا الی احسن الحال.

سال تحویل شد و در راه بودم. رو به زیارتگاه، رو به قبله، رو به خدا. به زیارتگاه مورد نظرم نرسیده بودم، اما با تمام وجود و با حضور قلب و با اشتیاق فراوان در راه بودم. این را به فال نیک گرفتم. ای کاش هیچ وقت درجا نزنیم و همیشه رو به قبله و رو به خدا در حرکت باشیم؛ آمین یا رب العالمین.

فاعتبروا یا اولی الابصار

اشاره: جای این یادداشت در وبلاگ نامحرمانه است، اما به دلیل اشکال فنی پرشین بلاگ و حذف اینترها و فشرده شدن یادداشت‏ها در پرشین بلاگ، این مطلب در اینجا درج می‏شود. بنا داشتم این بحث را در سال 86 تمام کنم، اما می‏دانید که گاهی کارها طبق برنامه پیش نمی‏روند. پس بهتر است تا در حال و هوای تعطیلات هستیم، این یادداشت درج شود.

.

چکیده: در این یادداشت می‏خوانید که چگونه کامنت‏های این‏جانب در وبلاگ مدیر پرشین‏بلاگ (اکرنه) پس از اعلام نتایج انتخابات حذف شد و او برای این کار دلیلی ارائه نکرد و می‏خوانید که اصلاً چرا امیرعباس چنین کامنت‏هایی درج کرد. یکی از کامنت‏های این‏جانب که پس از انتخابات از وبلاگ آقای بوترابی ناپدید شده این است:

 

امیر عباس  ٩:۱۳ ب.ظ  - پنجشنبه، ۱٦ اسفند ۱۳۸٦ 

فراموش نمی‌کنم که هر بار پیش از انتخابات از این سخنان به ظاهر امیدوارانه می‌زنید و هر بار بعد از اعلام نتایج و ضربه‌ای که از مردم می‌خورید، به جز توهین‌هایی که به مردم روا می‌دارید و ایشان را نفهم خظاب می‌کنید، اغلب بسته به نوع مزاج‌تان از این حرف‌ها می‌زنید:

·         مردم غیر قابل پیش بینی هستند!

·         1 ساعت خوابیدم همه چیز عوض شد!

·         اشتباهمان در توجه به نخبگان بود!

·         اکثریت خاموش با ما هستند!

·         برای مراحل بعد اشتباهاتمان را اصلاح می‌کنیم.

·         ...

و این معضل همیشگی جبهه دوم خرداد است.

فاعتبروا یا اولی الابصار! 

ادامه مطلب ...

دعوت برای خط خوردن !

تاریخ نخستین درج: دوشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۶

اشاره: در این یادداشت مشخص خواهد شد که چگونه امیر عباس به اردوی از بلاگ تا پلاک دعوت شد، دعوت از چه نوعی بود و چگونه با وجود اجابت دعوت، نتوانست همراه شود و «الخیر فی ما وقع»

چکیده: مهندس فخری چهارشنبه ۱۵/۱۲/۸۶ شب طی تماسی دعوت کردند اردو را همراه شوم. گفتم باید هماهنگ شوم و تا فردا ظهر می‏توانم خبر دهم. ایشان گفتند خوب است، فقط سری به سایت بزن فرم را پر کن و تأیید کن. شخصاً هیچ توضیح اضافه‏ای ندادند. فرم تکمیل شد و طبق قرارمان با آقای فخری، ظهر پنج‏شنبه تصمیمم قطعی شد. طبق توضیحات سایت، می‏بایست وجه را واریز کنم و سپس تماس بگیرم تا ثبت‏نامم قطعی شود، اما بانک‏ها بسته بودند تا روز یکشنبه. روز یکشنبه با پیام و تماس از آقای فخری پرسیدم: «مشکلی که نیست؟» گفتند با دفتر (!) تماس بگیر و بعد بنا شد از دفتر تماس بگیرند و بعد معلوم شد که در فهرست انتظار هستم و بنا شد که تا دوشنبه ظهر بگویند که همسفرم یا خیر و بعد معلوم شد که نخیر و دعوتشان درست نبوده است. آنها که این مطلب برایشان موضوعیت دارد، لطفاً شرح ماجرا را با دقت مطالعه کنند تا پاسخ ادعاهای آقایان را بدانند.

روز سه‏شنبه ۱۴/۱۲/۸۶ یعنی درست ۴ روز بعد از اتمام مهلت ثبت نام در اردوی «از بلاگ تا پلاک» درحالی که گوشی تلفن همراه این‏جانب در حالت محدودیت پذیرش تماس بود، چند بار شماره مهندس فخری (مدیر پارسی بلاگ) ثبت شده بود. حدس زدم داستان چیست. قلقلک شدم به جای تماس با ایشان بروم در وبلاگشان نظر بدهم که «خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است – چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است». حدس می‏زدم برخی دوستان نتوانند حضور بنده را تحمل کنند و خوش ندارم در سفر مخلّ  آرامش کسی باشم. اما نتوانستم با وجدانم کنار بیایم. گفتم تماس می‏گیرم و همین نکته را یادآوری می‏کنم. تا غروب چهارشنبه ۱۵/۱۲/۸۶ نتوانستم با ایشان تماس بگیرم. حدسم درست بود. در تماس تلفنی چهارشنبه غروب (۵ روز پس از اتمام مهلت ثبت نام و درست پس از پایان مهلت تمدید شده) مهندس فخری دعوت کردند که در اردو باشم. گفتم:«برخی دوستان مرا تحمل نمی‏کنند و حتی امریکایی‏ام می‏خوانند». ایشان گفتند که اینها در دیدارهای حضوری حل می‏شود؛ هر چند در دیدارهای حضوری بدترش را از دوستان مهندس فخری شنیده بودم و نوشته‏هایم را به چلغوزهای حسین درخشان (تعبیر از خودشان است) تشبیه کرده بودند. به هر تقدیر قبول کردم و گفتم اگر تا فردا ظهر خبر بدهم که می‏توانم همراه شوم یا نه خوب است؟ گفتند که بله فقط امشب سری به سایت بزن و فرم ثبت نام را پر کن و بعد قطعی کن. توضیح خاصی ندادند و همه چیز به سایت و فرم ثبت نام حواله شد. فرم تکمیل شد. در آنجا آمده بود: «۴. هزینه‌ی اردو برای هر نفر بیست هزار تومان است؛ ثبت‌نام‌کنندگان این مبلغ را به شماره حساب ۰۱۰۱۹۷۶۴۰۵۰۰۶ به نام محمدهادی فضل‌الله‌نژاد (حساب سیبا، قابل پرداخت در همه‌ی شعب بانک ملی ایران) واریز کنند و پس از واریز، با شماره تلفن ۷۸۳۷۷۳۸  – ۰۲۵۱ تماس بگیرند و کد فیش واریز بانکی خود را اعلام کنند.  ۵. ثبت نام شما با اعلام تلفنی شماره فیش بانکی قطعی می‌شود و تماس نگرفتن شما، به منزله‌ی انصراف از اردو محسوب و ثبت نام اینترنتی شما لغو خواهد شد. برای قطعی‌کردن ثب‌نام، فقط تا تاریخ ۱۰ اسفند فرصت دارید.» متوجه هستید که مهندس فخری ۱۵ اسفند از من دعوت کردند!

طبق قرار پنج‏شنبه ظهر تصمیمم قطعی شد و طبق اعلام فوق باید پس از واریز کردن وجه تماس می‏گرفتم. اما پنج‏شنبه ظهر بود و بانک‏ها بسته! دو روز هم تعطیل بود و امر به روز یکشنبه ۱۹/۱۲/۸۶ موکول شد. در این مدت گاهی با خود می‏گفتم:«نکند این دعوت تعارفی بیش نبوده و نکند حضور من خاطر شریف کسی را مکدّر کند!» باز هم به تردید افتادم. در این مدت چند تن از وبلاگ نویسان خوب به نوعی ارتباط ایجاد کردند و با ابراز محبت - از روی بزرگواری خودشان - پی‏گیر حضور این حقیر در اردو بودند و متوجه شدم که بعضی‏ها نیز از مجریان اردو سراغ بنده را گرفته‏اند. مشورت‏هایی هم کردم و روحیه گرفتم و دیگر مطمئن شدم که به محض باز شدن بانک وجه را واریز خواهم کرد. روز یکشنبه حسّی داشتم که انگار نباید به بانک بروم. با پیامک از مهندس فخری پرسیدم:«مشکلی که نیست؟ می‌خواهم وجه را واریز کنم» و وقتی جوابی نیامد تماس گرفتم. ایشان مضطرب بود و صدایشان می‏لرزید و مشخص بود که مشکلی هست و حجب و حیای همیشگی مانع بیان صریح آن است و خواستند با دفتر توسعه تماس بگیرم و وقتی آقای احسان بخش نبودند بنا شد ایشان با بنده تماس بگیرند. نزدیک غروب یکشنبه موفق به مکالمه تلفنی با جناب احسان بخش شدم. ایشان گفتند:«چرا ثبت نام را قطعی نکرده‏ای؟» توضیح دادم که (طبق اعلام سایت) باید وجه را واریز می‏کردم که دو روز تعطیل بود. ایشان گفتند:«چون بانک‏ها شلوغ است ما به همه می‏گوییم واریز نکنند» و نگفتند که من از کجا باید می‏دانستم و توضیح ندادند که پس دعوت آقای فخری چه بوده؟! بالأخره مشخص شد که در فهرست انتظار (!) قرار دارم. جناب احسان بخش گفتند ما در حال تماس هستیم تا اگر انصرافی بود مشخص شود و شما (بنده) را به عنوان نخستین نفر جایگزین کنیم و نهایتاً بنا شد تا دوشنبه ظهر خبر قطعی به این‏جانب داده شود. ناگفته نماند که من به ایشان گفتم:«زیاد خودتان را ناراحت نکنید. دلیل ثبت نام بنده تماس مهندس فخری و پی‏گیری شماری از دوستان بوده است. اگر توفیق باشد همسفر هستیم و اگر نه که هیچ»>

تا ظهر دوشنبه هم خبری نیامد و جناب احسان بخش در پاسخ پیامک من گفتند که هیچ کس انصراف نداده. آقای فخری هم گفتند که من به ثبت نام دعوت کردم نه به آمدن (!) سوال این است که در پایان مهلت ثبت نام، دعوت به در فهرست قرار گرفتن، آیا به جز دعوت به خط خوردن است؟!

چند نکته:

1.       همان گونه که آمد، آقای فخری دقیقاً چهارشنبه شب از این جانب دعوت کردند. البته ایشان دعوت به همراهی کردند! اما وقتی پاسخ مثبت مرا دیدند، گفتند که باید فرم پر کنم! طبیعی است ایشان که هم در پارسی بلاگ و هم در دفتر توسعه (مجری طرح از بلاگ تا پلاک) مسئولیت دارند، می‏دانند که فهرست‏ها در چه وضعیتی است! و من بر خلاف بعضی‏ها معتقد به «مدیریت در سایه» و از این قبیل قصه‏ها در این دو مرکز نیستم.

2.       این چه نوع دعوتی است که پس از اجابت مدعو را به فرم ثبت نام و فهرست انتظار و خط خوردن حواله می‏دهند؟

3.       اگر واقعاً دعوت آقای فخری برای فرم پرکردن بوده، چرا ۴ روز پس از اتمام مهلت ثبت نام و پس از تکمیل شدن ظرفیت اقدام کرده‏اند؟

4.       ظاهراً برخی از وبلاگ نویسان محترم پی‏گیر حضور این‏جانب در اردو بوده‏اند. آیا می‏توان فرض کرد آقای فخری حدس می‏زده‏اند که این‏جانب دعوت را رد می‏کنم و دوست داشته‏اند این گونه شود تا بعداً به دوستان بگویند که ما دعوت کردیم و امیر عباس خودش نیامد؟!

5.       آقای احسان بخش – طبق گفته خودشان - از یکشنبه عصر تا دوشنبه ظهر در حال تماس با کسانی بوده‏اند که ثبت‏نامشان قطعی نشده بوده. با این حساب ظرفیت تکمیل نبوده و اگر سر لیست (!) انتظار بوده‏ام، مشکلی برای جایگزینی وجود نداشته است.

6.       تأکید می‏کنم  که از ابتدا میانه‏ای با اردو نداشتم و فقط به این دلیل قبول کردم که شرمنده دوستان وبلاگ نویس و وجدان خود نباشم و اکنون که نوع دعوت آقای فخری مشخص شده، خدا را هم شاکرم و همچنان معتقدم که «الخیر فی ماوقع.»

7.       برای کسانی که در راه خدا قدم برمی‏دارند آرزوی توفیق و سلامتی دارم.