محرمانه

هزارتوی خاطرات

محرمانه

هزارتوی خاطرات

مراقب بیت المال باشید

اگر چه بر خود فرض می‏دانم قدرشناس خدمات و مجاهدات دولت محترم باشم و از جهات گوناگون خود را وام‏دار دولت می‏دانم، و اگر چه فعالیت در عرصه‏های مختلف را مدیون دولت هستم، اما دلیل نمی‏شود که گاهی نظری ندهم؛ ولو اینکه آن اظهار نظر بوی انتقاد بدهد. اجازه می‏خواهم که در این مجال نظرم را در قالب یک خاطره بیان کنم.

زمانی که سردبیر ماهنامه‏ای بودم، برای شرکت در جلسه‏ای با حضور دکتر محمود احمدی نژاد (شهردار وقت تهران) دعوت شدم. مدیر مسئول مجله از من خواست تا به دکتر یادآوری کنم که قولشان(؟) را فراموش نکنند. البته این‏جانب از کمّ و کیف وعده‏ی جناب آقای احمدی نژاد اطلاعی نداشتم. با توجه به اینکه وضعیت مالی مجله مورد تأییدم نبود و ورود و خروج‏های مشکوکی داشت، دلم با این سفارش نبود، اما اخلاقاً باید ابلاغ پیام می‏کردم. با خود گفتم اگر دکتر بپرسد که نظر خودت چیست، آن‏گاه موارد را بیان خواهم کرد. جلسه که به اتمام رسید، پیغام را گفتم. دکتر با مهربانی خاصی گفتند:«چشم، ما قول داده‏ایم و حتماً پرداخت خواهیم کرد.» حتماً حدس می‏زنید که بنده خوش‏حال نشدم. همین آقای مدیرمسئول در همان ایام به من و یکی دو نفر دیگر از اعضای تحریریه گفت:«بناست ۲۰-۱۰ میلیون تومان از سازمان تبلیغات کمک بگیریم. بیایید هر کدام از شما طرفِ قرارداد بشوید و بخشی از پول را بگیرید و به من واگذار کنید و کاری به مسئله‏ی شرعی‏اش نداشته باشید.» من زیر بار نرفتم و گفتم وقتی نمی‏دانم پول چگونه صرف خواهد شد این کار را نمی‏کنم. بنده‏ی خدا با لطایف الحیلی حالی کرد که مقداری هم سهم بنده خواهد بود (تقریباً معادل حقوق دو ماه خودم که سردبیر بودم). بهترین فکر را کرده بود، چون این رقم برای یک نویسنده همواره وسوسه کننده است. اما بنده که همواره - دست کم - ادای افراد باتقوا را درآورده‏ام، زیر بار نرفتم و کینه‏ی مدیر مسئول را به ناخشنودی خدای بزرگ ترجیح دادم. دبیر سرویس ادب و هنر هم با من تماس گرفت و مشورت خواست و وقتی از تصمیمم مطلع شد، او هم زیر بار نرفت (این برادر اکنون سردبیر یک ماهنامه‏ی مذهبی است). در عوض راننده‏ی مجله – دقت کنید: راننده‏ی مجله! – به عنوان یکی از افراد اصلی، طرفِ قرارداد شد، ضمن اینکه به دروغ مدرک مورد نظر سازمان تبلیغات (کارشناسی) را برای او اعلام کردند. دیگری کسی بود که برخی امور چاپ مجله را دنبال می‏کرد و گاهی نیز با جابه‏جایی کاغذهای دولتی دلالی می‏کرد. این شخص نیز به گفته‏ی مدیر مسئول با دریافت مبلغی تن به قرارداد کذایی داد.

سرنوشت ماهنامه‏ی ما این شد که پس از دریافت آن همه پول از دکتر احمدی نژاد و سازمان تبلیغات، به یک‏باره تعطیل شد و تمام اعضای تحریریه و کارکنانش اخراج شدند! تمام اخراج شدگان به نوعی مغبون و ناراضی هستند. خود بنده در تنها موردی که ثبت قرارداد نشده بود متضرر شدم و حساب را به روز جزا واگذار کرده‏ام. از بسیاری اتفاقات مثبتی که در زندگی شخصی مدیر مسئول افتاد می‏گذرم و این روایت را در همین جا به پایان می‏برم و اگر نبود نگاه نامحرم دشمنان اسلام و ایران عزیز، حرف‏های زیادی برای گفتن داشتم!

سخن بنده این است که چه ساز و کاری برای کمک‏هایی که از بیت المال به مؤسسات و نهادهای فرهنگی می‏شود وجود دارد؟ چه کسانی به عمل‏کرد این نهادها نظارت دارند؟ آیا کافی است کسی با وجهه صالح و با سازمان دادن مؤسسه‏ای مذهبی به چشمه‏ی قدرت (بخوانید پول) وصل شود و از بودجه‏ی بیت المال برخوردار گردد و هر کاری دلش خواست انجام دهد و فوقش با یک گزارش خودنوشت و یکی دو حرکت تبلیغی سر و ته قضیه را هم بیاورد؟

نمونه‏ی دیگری که آمادگی طرحش را دارم و حتی اگر در سفر باشم در باره‏ی آن خواهم نوشت، مؤسسه‏ای مهدوی است که باریکه‏ای از پول بیت المال را به طرف خود سرازیر کرده و همه ساله با یک حرکت تبلیغی و دعوت از رئیس جمهور محترم جایگاه خود را تثبیت می‏کند؛ اما آنچه در داخل مؤسسه به چشم می‏خورد، سوء مدیریت است و به هدر دادن بیت المال و رفیق بازی و صرف نظر از مدیر مؤسسه و جانشین وی، مدیران بخش‏های مؤسسه بعضاً نالایق و حتی منافق هستند، یعنی کسانی هستند که حتی نظام را قبول ندارند و به جریان نفاق که دل امام راحل (ره) را خون کردند وابستگی دارند و اکنون در این مؤسسه آقا آقا گویان خود را ولایی جا می‏زنند تا میز و مقامشان حفظ شود و مواجبشان برقرار باشد و نقل زبانشان دروغ است و دروغ! از آنجا که نهادهای مسئول (که طبیعتاً این موارد نباید از نظرشان دور باشد) چشمان مبارک را بسته‏اند، این‏جانب از روی تکلیف در این باره به تفصیل خواهم نوشت. منتظر باشید!

توقع از دولت محترم و تمام اشخاص حقیقی و حقوقی که دستی بر بیت المال دارند این است که نهادی تأسیس کنند تا کمک‏های بلاعوض را زیر نظر داشته باشند و پی‏گیری و مراقبت کنند که بیت المال به هدر - و یا خدای ناکرده به غارت - نرود.

به بهانه‌ی درگذشت نادر ابراهیمی

اشاره: احمد شاکری که در سال‏های نخست نویسندگی بود، در مطلبی با عنوان «گفتمانی سراسر پند با نادر ابراهیمی» که در روزنامه کیهان به چاپ رسید، به هجو شخصیت نادر ابراهیمی پرداخت. شاکری در بخشی از این مطلب – به اصطلاح - از زبان نادر ابراهیمی گفته بود:«ما پس از صد و بیست سال زندگی به راستی شرافتمندانه و صادقانه وارد بهشت می‏شویم و مخالفانمان که (جعلهم الله فی اسفل السافلین) به دیار دیگر می‏روند. آن وقت هم دو حالت بیشتر ندارد، یا ما فراموش می‏شویم یا کتاب‏هایمان، که در دو حالت دست کسی به ما نمی‏رسد. مرسی!» بنا به مسئولیتی که در قبال احمد شاکری احساس می‏کردم، دست به قلم بردم و یادداشت زیر را نوشتم و به سمیرا اصلان‏پور (دبیر وقت سرویس ادب و هنر کیهان) سپردم تا در همان صفحه به چاپ برسد. یادداشت بنده در تاریخ ۲۲/۶/۱۳۷۹ در صفحه‏ی ادب و هنر کیهان به چاپ رسید.

 

نامه‏ای سراسر پند به یک منتقد جوان

 

« آتش بدون دود نمی‏شود، جوان بدون گناه » (یک ضرب المثل ترکمنی)۱

 

دوست جوان من ، جناب آقای احمد شاکری !

با سلام و تحیت.

اخیراً مطلب کوتاهی از شما در همین روزنامه و همین صفحه به چاپ رسید که بنا بوده «نقد یک رمان هفت جلدی» و «خنده‏دار» باشد. چندی پیش هم مطلبی با همین ویژگی در نقد رمان «من ِ او» نوشته بودید، با این تفاوت که نوشته‏ی قبلی‏تان جان‏دار بود و به دل می‏نشست و نویسنده‏ی رمان مذکور یک جوان مستعد و جویای نام بود، ولی اثر اخیرتان چنگی به دل نمی‏زند و شما با جسارتی – شاید – به دور از اخلاق اسلامی، به یکی از پیرهای استخوان‏دار ادبیات داستانی اعلان جنگ داده‏اید. از این رو دست به قلم بردم تا به رسم دوستی نکاتی را متذکر شوم.

مگر اخلاق اسلامی اجازه می‏دهد که به بهانه‏ی طنز، شخصیت و حیثیت افراد را به بازی بگیریم؟ از این رو یادآوری می‏شود که وظیفه‏ی منتقد، عرض اندام در برابر نویسنده نیست، بلکه او می‏باید با ژرف‏روی در اثر و مطالعه‏ی هوشمندانه‏ی آن، در صدد توصیف، تحلیل، شرح و تفسیر آن برآید. همواره باید در نظر داشت که مبنای نقد، منطق و استدلال است و اگر منتقد از اقامه‏ی دلیل عاجز باشد، سخن او خریدار نخواهد داشت.

شما در نوشته‏ی خود به جای نقد منصفانه، تحلیلی و مستدل یک اثر هنری، به هجو شخصیت صاحب اثر پرداخته‏اید و دبیر محترم سرویس ادب و هنر، برای اینکه قبح عمل شما را پنهان سازد و خود در مظان اتهام قرار نگیرد، در پیشانی مطلب شما آورده است:«نادر ابراهیمی ساخته و پرداخته‏ی تخیل ژرف احمد شاکری است.» غافل از اینکه ابراهیمی، چه من و شما خوشمان بیاید یا نیاید، از نویسندگان پرکار و ناشرپسند است و عمری را – شاید بیش از تمامی سال‏های زندگی شما – به حرفه‏ی نویسندگی پرداخته است. گیریم که بعضی از آثار او صمیمیت لازم را نداشته باشد و یا شاید در طول سال‏های نویسندگی، به لحاظ اندیشه‏ای، حرکتی مارپیچی داشته است، اما او را به هر روی می‏توان یک ماشین قدرتمند نویسندگی نامید. و وقتی شما این‏گونه به بهانه‏ی طنز و در قالب نقد، به حیثیت او حمله می‏کنید، باید پرسید که حرمت موی سپید پیشکسوتان ما را چه کسی نگاه می‏دارد؟

از طرفی با این عمل، خود نیز در معرض انتقاد قرار می‏گیرید. حتماً می‏دانید که نقد از دیرباز دشمنان قسم خورده‏ای داشته است؟ برای نمونه فرمایش جناب چخوف و اسب شخم‏زن او را به یاد بیاورید. در همین زمانه‏ی خودمان نیز به استاد خود بنگرید که پس از نشان دادن استعداد سرشار نویسندگی خود، با آن همه نقد عالمانه و تحلیلی، با چه بی‏مهری‏ای از طرف نویسندگان و متولیان ادبیات داستانی مواجه شده است و در سال‏های اخیر که بسیاری از شاگردان وی به میز و مقامی رسیده‏اند، با اینکه قدر وی را می‏دانند، ولی هرگز چنان‏که باید، او را بر صدر نمی‏نشانند، اگر چه او خود میز و مقام را برنمی‏تابد!

القصه وقتی یک منتقد، با استدلال قوی، لایه‏های پنهان آثار هنری را شناسایی و بررسی می‏کند و سعی می‏کند پا را از دایره‏ی اخلاق نیز بیرون نگذارد، با قهر نویسندگان و چه بسا تهمت و افترای آنان مواجه می‏شود، چه جای امیدواری است که یک جوان تازه نفس، با عرض اندام در برابر نویسنده‏ای دود چراغ خورده و محترم، به سبک‏سری و شهرت طلبی متهم نگردد؟!

همین آقای ابراهیمی می‏تواند مدعی شود که ببینید در فلان روزنامه، علیه من که عمرم را صرف اعتلای ادب و هنر میهنم کرده‏ام، چه اهانت‏هایی منتشر می‏کنند و شما به همین آسانی تخطئه می‏شوید.

البته باید گفت که ایرادی بر نقد آثار پیش‏کشوتان وارد نیست، بلکه اشکال بر سر نوع برخورد با اثر و شخصیت ایشان است و مگر اخلاق اسلامی اجازه می‏دهد که به بهانه‏ی طنز، شخصیت و حیثیت افراد را به بازی بگیریم؟ از این رو یادآوری می‏شود که وظیفه‏ی منتقد، عرض اندام در برابر نویسنده نیست، بلکه او می‏باید با ژرف‏روی در اثر و مطالعه‏ی هوشمندانه‏ی آن، در صدد توصیف، تحلیل، شرح و تفسیر آن برآید. همواره باید در نظر داشت که مبنای نقد، منطق و استدلال است و اگر منتقد از اقامه‏ی دلیل عاجز باشد، سخن او خریدار نخواهد داشت. از طرفی رد یک نقد اصولی و مستدل نیز جز با استدلال و منطق میسر نخواهد بود و حیف است شما که شیوه‏ی صحیح نقد داستان را بلدید، به کارهای سبک و کم مایه بسنده کنید.

ابراهیمی، چه من و شما خوشمان بیاید یا نیاید، از نویسندگان پرکار و ناشرپسند است و عمری را – شاید بیش از تمامی سال‏های زندگی شما – به حرفه‏ی نویسندگی پرداخته است. گیریم که بعضی از آثار او صمیمیت لازم را نداشته باشد و یا شاید در طول سال‏های نویسندگی، به لحاظ اندیشه‏ای، حرکتی مارپیچی داشته است ...

از طرف دیگر قدم زدن در وادی نقد، شخص را دچار وسواس می‏کند و خلاقیت هنری او را محدود می‏سازد. شما اگر از همین استاد خود بپرسید، به شما خواهد گفت که وقفه‏ی ده ، پانزده ساله‏ی ایشان در خلق اثر جدید، عایدی ایشان از رهگذر نقد است و به شما که چند سالی بیش نیست که داستان نویسی را شروع کرده‏اید و انصافاً خوب هم شروع کرده‏اید، توصیه می‏کنم که توانایی و خلاقیت خود را در معرض آفت رها نکنید.

توصیه‏ی دیگر نگارنده به جناب عالی این است که برای دشمن تراشی عجله به خرج ندهید و به سری که درد نمی‏کند دستمال نبندید، شما حتماً کسانی را می‏شناسید که چندین سال است کار نقد می‏کنند و بعید است نقدی به نام اصلی ایشان در جایی چاپ شده باشد. خوب است بدانید که انگیزه‏ی این مصلحت اندیشی، هدف والایی است و آن اینکه شخصیت من و شما باید برای رسالت اصلی قلم، که همانا عنصر تعهد است، محفوظ بماند و بدانید شخصیت، هر چقدر هم که والا و ارزشمند باشد، در هیاهوی تمت و افترا، خرد و داغان می‏شود و خدا نکند که آبروی این شخصیت، به حرمت جمعیت و اندیشه‏ای گره خورده باشد. دیگر اینکه بنا نیست جناب عالی فقط نقد بنویسید، شما ان‏شاءالله در آینده بارهای گرانی را در اداره‏ی میهن عزیز به دوش خواهید گرفت و در آن زمان، کارنامه‏ی گذشته‏ی شما نیز زیر ذره‏بین خواهد رفت.

در پایان از اینکه با زبان بزرگ‏ترها سخن گفتم پوزش می‏خواهم و نامه‏ی خود را با ذکر چند جمله از رمان مورد توجه شما به پایان می‏برم که «سیه‏بختی انسان از روزی شروع نشد که اشتباه کرد، [بلکه] از روزی شروع شد که پی به اشتباه خود برد و[لی] به آن اعتراف نکرد.»۲

 

پاورقی: ۱- به نقل از پیشانی رمان «آتش بدون دود». ۲- نادر ابراهیمی / آتش بدون دود / ج۲ / ص ۱۸۵.

 

پی‏نوشت: احمد شاکری پاسخی تند و نامعقول نوشت و به من داد. با روی خوش خواندم و اعتراضی نکردم. مدت کوتاهی بعد به برادرش (مدیر وقت دفتر هنر و ادبیات ایثار) گفته بود:«جعفری بزرگواری کرد که به روی خودش نیاورد» و چند سال بعد به خودم گفت:«حالا می‏فهمم که حق کاملاً با شما بوده» و نظر امروزش را نمی‏دانم ؟!